نوشته های برچسب خورده با ‘سياست’

اعضای محترم شورای هماهنگی راه سبز امید
جنبش سبز اگر چه در لحظاتی سخت و دشوار به سر می برد اما به واقع تجربیات ارزشمندی که از خلال رویدادهای ایام پس از کودتای انتخاباتی 88  بدست آمد و روابط و ساز و کارهای رسمی و غیر رسمی نهادینه شده در لایه های مختلف اجتماعی و سیاسی، جنبش را مجهز به توانمندی هایی نموده که گذر از این ایام عسرت به روشنای آزادی از همیشه هموارتر به نظر می رسد. جنبشی که در ابتدای شکل گیری با شعارهایی مبهم، پراکندگی مطالبات، چشم اندازهایی ناروشن، ساختارهایی شکل نگرفته و بعضاً درون فرساینده مواجه بود، امروز به مدد خون هایی که داده شد، عمرهایی که در زندانها سپری شد، بحث و نقدهایی که در مجامع سبز شکل گرفت و روشنگریهایی که صورت پذیرفت، از آن دوران به سلامت گذار نمود. امروز می توان مدعی شد که جنبش به شناختی هر چند کلی از حیث اهداف، چشم اندازها، موانع و آسیب ها دست یافته است. در این روند نقش راهبری خردمندانه و پایمردانه آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی اهمیتی به سزا داشته است. این دو همراه بزرگوار علیرغم محدودیت ها و با علم به هزینه ها، در سخت ترین لحظات از میان دشوارهای موجود راهی می گشودند و امید را به جنبش و بدنه ی جوان آن تزریق می کردند. اگر چه موسوی و کروبی خود هیچگاه مدعی رهبری جنبش نبودند، اما همین تاکید آنها بر وجود «راه» در «به ظاهر بن بست های موجود» و همچنین ثبات قدم و نفس همراهی بی تکلف شان با مردم سبب گردید که رهروان جنبش سبز  آنها را به رهبری برگزینند. از جمله نقش های محوری که این رهبران برگزیده ایفا کردند تلاش بی وقفه شان در گسترش مرزهای جنبش با رویکردی تکثرگرایانه و پرهیز از مرزبندی های تصنعی بود. تلاشی که می تواند و باید چراغ راه آینده جنبش باشد.

حرکت جنبش سبز به سمت ساختار یافتگی از یک سو و قدرت راهبری و انسجام بخشی موسوی و کروبی از سوی دیگر، سبب گردید که حاکمیت کودتایی نگران از قدرت رو به گسترش جنبش سبز، به حبس و حصر ایشان و همسرانشان اقدام کند. پس از این بود که شکل گیری شورایی به نام شورای هماهنگی راه سبز بیم و امیدهایی را در بدنه ی جنبش ایجاد نمود. در این میان گروهی که پیش از دستگیری موسوی و کروبی به صورت سازمان یافته به تخریب و تضعیف آنها می پرداختند و به اسم آزدیخواهی کمر همت به خدمت کودتاگران بسته بودند، همانطور که پیش بینی می شد،  امروز که این رهبران در حبس رژیم به سر می بردند، با تغییر سوژه به تخریب نهادهای برآمده از راه سبز امیدی که موسوی و کروبی گشودند می پردازند. علیرغم وجود چنین جریانی، نمی توان منشأ همه ی نقدهای وارد بر عملکرد جنبش را از این دسته دانست. جنبش و نهادهایی که در راهبری جنبش نقش دارند ناگزیرند که گوشی شنوا برای نقدهای داخلی داشته باشند، آنچنان که موسوی و کروبی نیز چنین کردند و همواره پذیرا و پاسخگوی نقدهای وارده بودند. چنین نقدهایی، راه را بر کج روی ها، کند رویها و تندروی ها خواهد بست.

امروز که قریب به دو ماه از شکل گیری شورای هماهنگی می گذرد، امضا کنندگان این نامه نه در قالب یک تشکل سیاسی یکپارچه و در راستای اهداف سیاسی و منافع گروهی بلکه از موضع منتقدین دلسوز جنبش و از روی احساس وظیفه و مسئولیت به نقد عملکرد و کارنامه ی «شورای هماهنگی راه سبز امید» می پردازند. اگر واقع بینانه به عملکرد این شورا نگاه شود، انفعال و بی تحرکی مجموعه مذکور چنان بوده که کارنامه کارکردش اصولا خالی تر از آن است که قابل نقد باشد. نقدهایی که درباره ماهیت، ساختار و شفافیت مکانیزم ها در این شورا مطرح شده و می شود، اگر چه در جای خود قابل طرح و بررسی است، اما با درک حساسیت ها و شرایط موجود، می توان از این نقدها موقتا عبور کرد و تنها از منظر عملکرد شورا در مدیریت اعتراضات و حوادث پیش روی جنبش سبز به بررسی و نقد شورا و تحرک اعضایش پرداخت. اما متاسفانه در این سوی داستان نیز چیز چندان قابل عرضی وجود ندارد و بیم آن می رود که چنانچه این سکوت و انفعال ادامه پیدا کند، نه تنها نقش این شورا در سایه تردید قرار گیرد، بلکه خلا رهبری جنبش  باعث از هم پاشیدگی و فروپاشی جنبش شود.

میراثی که اکنون در برابر دیدگان ما قرار گرفته ماحصل سالها مبارزه در راه آزادی است که اینک در جنبش سبز تبلور یافته است. راهبری چنین مجموعه ای آن هم در شرایطی چنین خطیر مسئولیت سنگینی است که موسوی و کروبی به خوبی از عهده ی آن برآمدند. این همراهان سبز به خوبی با ریشه ها و علل شکل گیری جنبش سبز آشنا بودند و دقیقا از همین منظر بود که توانستند با درایت کافی راه دراز گذشته را به وضعیت کنونی جنبش سبز پیوند زنند و فارغ از تنگ نظری ها و مرزبندیها، مصلحت مردم ایران و جنبش سبز را در نظر بگیرند و سرلوحه تصمیم گیریهایشان قرار دهند. به عبارت دیگر آنچه باعث جلب اعتماد بدنه جنبش سبز به این همراهان بزرگ شد صداقت و پایمردی آنان بود. مردم به عینه می دیدند که این همراهان سبز بر خلاف  بسیاری از گذشتگان، به جای  آنکه به مصالح حکومتی خودکامه بیندیشند، به مصالح ملی مردمی می اندیشند که سالهاست برای رسیدن به آزادی در تکاپو هستند. شورای هماهنگی نیز تنها زمانی خواهد توانست نقشی در مدیریت راهبردی اعتراضات جنبش داشته باشد که پرامید و ثابت قدم در همان مسیر گام بردارد. آنچه برای این شورا و جایگاهش وجاهت می آورد نه انتساب به آقابان موسوی و کروبی، که نحوه عملکرد این شوراست. موسوی و کروبی خود نیز جایگاه کنونی شان را به تدریج و در خلال ایام و پس از اثبات همراهی شان به دست آوردند. شورای هماهنگی نیز از این قاعده مستثنی نیست و می بایست با شفافیت بیشتر و عملکرد موثرتر و فعالانه تر اعتماد چشم های نگران بدنه جنبش را بدست آورد.

انتظار بر این نیست که این شورا در دام تندرویها بیفتد اما راه گریز از تندرویها، انفعال نیست. واقعیتی که امروز شاهد آن هستیم این است که به واسطه سکوت و انفعال شورا، فاصله آن با بدنه جنبش سبز، که روزی مطالبت و اعتراضات خود را از زبان موسوی و کروبی می شنید، هر روز بیش از دیروز می شود. چنین سکوتی از یک طرف باعث یاس و سرخوردگی بدنه جنبش می شود و از طرف دیگر، راه را برای ایجاد چندپارگی در جنبش و فرصت طلبی گروههایی که در زمان حضور موسوی و کروبی در سایه قرار گرفته بودند باز می گشاید. حبس و حصر راهبران برای جنبشی که چندان هم متکی به رهبران خود نبوده است می تواند یک فرصت تلقی شود. تبدیل این تهدید به فرصت و ادامه ی راه  نیاز به مدیریت و تحرک  و هماهنگی بیشتری دارد و فلسفه ی تشکیل شورای هماهمنگی نیز همین بوده است. نجواهای گاه به گاه ، پراکنده و مبهم شورای هماهنگی متناسب با نقش و جایگاه متصور شده به این شورا نیست. ادامه ی این سکوت و تردید در حرکت و سردرگمی در یافتن نقشه ی راه، گرد ناامیدی و یخ زدگی را بر فضای جنبش پاشیده، صف آزادیخواهان سبز را پراکنده و به جای هماهنگی، ناهماهنگی به ارمغان خواهد آورد.

لذا ما امضا کنندگان این نامه خواستار آن هستیم که شورای هماهنگی ضمن خروج از انفعال موجود، نقشی فعال تر در عرصه تحولات پیش رو بر عهده بگیرد و در عین حال رویکرد تکثرگرایانه ی موسوی و کروبی را همچنان در کالبد راهبری جنبش حفظ نماید تا در سایه ی چنین مدیریتی انسجام جنبش کماکان حفظ گشته و پیوندهای درونی آن گسسته نگردد. راه سبز امید و آزادی به خوبی توسط موسوی و کروبی و سایر همراهان سبز ترسیم شده است. پایمردی در اهداف و همراهی با مردم شیوه کارآمدی است که موسوی و کروبی بدان پایبند بودند. رجای واثق داریم که ادامه چنین روندی، ما  را به منزلگاه آزادی رهنمون خواهد ساخت.

جمعی از وبلاگ نویسان سبز

————————————————————-
•  آخرین لیست وبلاگ های امضا کننده را از اینجا دنبال نمایید.
•  در صورت تمایل به  امضا نمودن این نامه و اضافه شدن به این لیست، پس از انتشار این مطلب در وبلاگ خود، آدرس لینک مربوطه را به  ahmadsaidi8808@gmail.com ایمیل نمایید.

در روزگاري‌‌‌‌‌‌‌كه تلخكها جاي دلقكها را گرفته‌اند خنده تلخ من از گريه غم‌انگيزتر‌ است!
در ميان اين همه همهمه و هياهو و ضجه زخم‌‌‌‌‌‌خوردگان تاريخ  و صداي نابهنجار سكوت ناپايدار مدعيان حقوق بشر، باز به كنج خلوت خود پناه مي‌‌‌برم و دفتر تاريخ را رقم ميزنم تا شايد از لابلاي اوراق چرك و چروك‌خورده روزگار، خاطره خوشايندي بيابم بلكه تسري باشد براي اين دل آشوب و نا‌اميدم از ناكامي نرسيدن به مدينه فاضله‌اي كه عدالت و راستي در جاي جاي آن موج مي ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زند و در لحظه لحظه‌‌‌‌‌‌ي زندگيش معجون عشق و سرمستي را به كام مسافرانش مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ريزد و جام اندر جام باده لبخند را به هم‌قطارانش تقديم مي‌كند.

اما افسوس اين دفتر كهنه تاريخ چيزي جز سياهي و تباهي در اين روزگار نشان نمي‌‌‌‌‌‌‌دهد. از صدر تاريخ تاكنون، از همان آغاز هستي با روح پليد شيطاني روبرو مي‌شويم كه منجر به چيرگي قابيليان بر هابيليان مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد و تا اين زمان كه هزاران سال ازين نقشه شومي كه ديو تبهكار براي روح لطيف آدميت كشيد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذرد همچنان مي‌بينيم كه روسياهي و تباهي را براي نسل بشريت ابدي ساخت و ظلم را جاودانه كرد.

اخبار روزمره را كه دنبال مي‌‌‌‌كنم گوشه‌اي از اين هستي را ساكت و دنج نمي‌‌‌يابم صداي قهقهه‌اي بگوش نمي‌‌‌رسد مگر از برجهاي سر به فلك كشيده شده سلاطين و امرايي كه درد و رنج روزگار و طعم فقر و فلاكت را نچشيده‌اند. آناني كه ريتم موزون قدرت رخصت نمي‌دهد تا صداي حق‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طلبي مظلومان به گوششان برسد و يا شايد هم صداي خنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي مستانه‌شان از روي ترس و ريا‌‌‌‌ست تا مبادا صداي خرد شدن ستونهاي لرزان قدرت را بشنوند!
چگونه مي‌توانم ديگران را در اين روز با خنده‌‌‌‌‌‌‌هايم همراهي كنم وقتي‌كه خبر خوش و مسرت‌‌‌باري از دوستان آزاده دربندمان نمي‌گيرم و يا وقتي صداي اعتراض‌شان را براي دمي‹‹ آزادي›› و ‹‹حقوق اوليه زنداني ››با اعتصاباتشان مي‌‌‌‌‌شنوم !؟ چگونه مي‌توانم دوستانم را با صداي خنده‌‌‌‌‌‌‌هايم همراهي كنم وقتي مي‌دانم دوستان آزاده‌‌مان با مرگ دسته ‌و پنجه نرم مي‌كنند و منتظر براي هر لحظه رهسپار شدن به پاي چوبه اعدام آن‌هم به جرم حق‌طلبي  و ايثار و عدالت‌خواهي براي هم‌‌‌‌‌‌‌نسلان‌شان ونه  براي خودشان! چگونه دوستانم را همراهي كنم با خنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هايم  وقتي‌كه مي‌دانم مادران و پدران پير و سالخورده و همسران و كودكان دوستان آزاده‌مان هر لحظه از عمرشان را با تشويش و اضطراب و دلتنگي و يا در پشت حصار بلند زندانهاي رژيم، روزگار سپري مي‌‌‌‌‌كنند براستي چگونه!؟

ولي در اين بازار آشوب و هراس سياست و زندگي كسي برنده‌‌‌ست كه حرير سفيد اميد و ابريشم سبز صبر و شكيبايي را از صندوقچه دلها بيرون كشد و در انتظار نوعروسان آزادي همچون سروي آزاد محكم و استوار بماند.

وشايد اگر اين روزها سهراب در بين‌مان مي‌‌‌بود به جاي اينكه بگويد ‹‹ و اگر مرگ نبود دستمان در پي چيزي مي‌گشت ›› اينگونه مي‌سرود شعر خود را ‹‹ و اگر خنده نبود لب ما در پي چيزي مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گشت ››!

حقوق بشر عادلانه ترين مفهوم براي سياست‌مداران اعصار در جامعه بشريت و يا بهترين حربه براي حفظ قدرت در بين كشورها!؟

تا وقتي كه زمامداران حكومت تنها به حفظ قدرت مي‌انديشند در جايي كه منافع ‌شان هم سو با حكام ظالم يك كشور باشد حقوق بشر معنايي ندارد و خواسته ها و مطالبات و اعتراضات مردم و يا عقايد و انديشه‌شان بر گرفته شده از نيات پليد مزدوران خارجي ست كه در صدد نابود ساختن يك نظام برآمده‌اند، نظامي كه بر گرفته شده از آراء مردم است و معترضان، اغتشاشگراني بيش نيستند كه توسط گروهي مزدور، اجير شده‌اند براي پياده كردن مقاصد پليدشان!

در اين ميان، بايد كمر همت را بست و براي شروع اعمال خشونت، نيت قربت الي الله به جاي آورد و با ارسال نيرو و سلاح و تجهيزات جنگي به كمك لشكر مظلوم و بي‌دفاع نظام حاكم رفت و معترضين را با فجيع‌ترين خشونتها سركوب كرد. معترضان در اين موقع ديگر حقوقي ندارند و اصلا حق اعتراضي نداشته اند چرا كه همه چيز روبراه و مهياست براي آسايش مردم يك جامعه!

سياست دو گانه ايران، اعراب، آمريكا، روسيه ، چين و كشورهاي اروپايي در مقابل اعتراضات مردم ليبي و ديگر كشورهاي منطقه خاورميانه گواه اين مساله است. اعلام حمايت اتحايه اعراب براي حمايت از معترضين ليبي كه خواستار اعلام منطقه پرواز ممنوع بر فراز ليبي مي گردند و از طرف ديگر گسيل نيرو از عربستان براي رويارويي با معترضين كشور كوچك منطقه يعني بحرين. حمايت سردمداران ايران از مصر، ليبي، تونس و بحرين و همچنين مظلوم و بي دفاع خطاب كردن معترضان اين كشورها از يك سو، و اغتشاشگر ناميدن معترضان سوريه از سوي ديگر كه بطور مثال و به  نقل از خبر گزاري دولتي فارس : ‹‹ پس از حمله یک گروه مسلح ناشناس در شهر درعا سوریه به مردم و کشتار یک کادر پزشکی، رسانه‎های غربی هر روز آمار جدیدی از کشته‎ها اعلام و تلاش می‎کنند مردم این کشور را به اغتشاش تحریک کنند›› و همچنين به نقل از يك مقام رسمي سوريه مي‌نويسد: ‹‹ تاکنون بیش از یک میلیون پیام کوتاه از خارج سوریه که منبع آن اسرائیل شناسایی شده است، به مردم سوریه ارسال شده و آنان را به اغتشاش فراخوانده و از آنان خواسته است تا این کار را از مساجد آغاز کنند››.در اينجا ديگر اعتراضات مردم به حساب اغتشاش گذاشته مي شود نه حق مسلم براي اعتراض به ديكتاتور سوريه و معترضين دست‌نشانده اسرائيل بشمار مي‌آيند نه ملت ستمديده يك رژيم.

تمام اين جبهه گيريهاي متناقض حكومتها در قبال مسائل داخلي و خارجي آنها نه از سر رحم و دلسوزي و شفقت براي انسانهاي بي دفاع است و نه از روي خيرخواهي براي حكومت حاكم. اين بازي قدرت است براي حفظ قدرت. و چه بسا كه اين بازي ساليان سال است شروع شده و تا زمانيكه پاي قدرت و زمامداري در ميان باشد حق و حقوق بشر همچون لعبتي در دست سياستمداران  خواهد چرخيد و اين يعني تا ابد. مگر غير از اين است كه مردم حلبچه  و يا در بوسني و هرزگوين در بحران كزوو و يا جنگ بين ايران و عراق و يا  فلسطين و اسرائيل و… هزاران هزار مردم بي پناه و مظلوم در آتش خشم و عطش سوزناك قدرت قدرتمندان و سردمداران سوخته اند و از ابرقدرتها گرفته تا كوچكترين حكومتها با ترفندي ويژه  در برابر اين ظلم و بي‌عدالتي در پي حفظ منافع خود بوده اند!؟

آري حقوق بشر گنگ‌ترين و نا‌ملموس ترين مفهوم براي سياست‌مداران است. و يا شايد بهتر است بگويم دل‌انگيزترين مفهوم و تنها سلاحي ست براي  زير سوال بردن حاكم يك كشوري كه در جهت مخالف منافع آنهاست و تا زمانيكه خطري براي آنان در پي داشته باشد اين علم عدالت و برابري را در مجامع بين المللي بالا مي برند و مواضع قدرت را در بين كشورها به نمايش مي‌گذارند. و تاريخ گواه است كه هميشه در جنگ قدرت، اين ملتها هستند كه قرباني مي‌شوند نه دولتهاي حاكمه. افكار،عقايد و خواسته‌ها و مطالبات ملتهاست كه به زنجير خشم و خشونت واليان حكومت گرفتار مي‌شوند و به نا حق به پاي ميز محاكمه كشانده مي‌شوند و تبرئه و يا مجازاتشان تحت لواي منافع قدرتهاي برتر است و اگر بخواهم در يك عبارت خلاصه كنم بايد بگويم كه:
در بازي قدرت اين روح انسانيت است كه به بازي گرفته و سپس به مسلخ كشانده مي‌شود و نه هيچ چيز ديگري.