98.2 درصدی را به نمایش نهند؛ و محصول این صندوق ها قرار است نمایندگان گلچین شده ای باشند که به فرمان بیتِ استبداد، قیام و قعود کنند و بر فسادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر چشم بپوشند. پر واضح است که قرار نیست با این انتخابات اتفاق خاصی بیفتد جز اینکه چند روزی دستگاههای تبلیغاتی حکوت با توسل به آمارهایی دروغ مدعی حضور «حماسی» مردم شوند تا سرمه بر چشمان فساد ساختاری حکومت بکشند بلکه کمی از آب رفته را به جوی خشک مشروعیت نظام برگردانند. روشن است که در این شرایط جریانهای اصیل سیاسی هرگز حاضر نمی شوند که بازیگر این نمایش مضحک انتخاباتی شوند و آبروی خود را هزینه گرم کردن تنور سرد این انتخابات نمایند.
دعوت جمعی از بلاگرها به تحریم فعال نمایش انتخاباتی حکومت ایران
منتشرشده: ژانویه 2, 2012 در سياستبرچسبها:تحریم انتخابات
98.2 درصدی را به نمایش نهند؛ و محصول این صندوق ها قرار است نمایندگان گلچین شده ای باشند که به فرمان بیتِ استبداد، قیام و قعود کنند و بر فسادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر چشم بپوشند. پر واضح است که قرار نیست با این انتخابات اتفاق خاصی بیفتد جز اینکه چند روزی دستگاههای تبلیغاتی حکوت با توسل به آمارهایی دروغ مدعی حضور «حماسی» مردم شوند تا سرمه بر چشمان فساد ساختاری حکومت بکشند بلکه کمی از آب رفته را به جوی خشک مشروعیت نظام برگردانند. روشن است که در این شرایط جریانهای اصیل سیاسی هرگز حاضر نمی شوند که بازیگر این نمایش مضحک انتخاباتی شوند و آبروی خود را هزینه گرم کردن تنور سرد این انتخابات نمایند.
بختیار، نماد یک هشدار تاریخی و یک غفلت بزرگ .. همین و دیگر هیچ!
منتشرشده: آگوست 9, 2011 در سياستبرچسبها:نخست وزيري, بختيار, دولت 37 روزه
نوشتهاي از «ارژنگ هدايت»
بختیار را کسی نمیشناخت. امروز را نمیگویم، از سالهای پیش از رخداد ۵۷ حرف میزنم. او حتا به اندازهی کریم سنجابی و غلامحسین صدیقی و فروهر، در میان نسل جدید کوشندگان سیاسی در آن سالهای سیاه شناخته نبود. نام «بختیار» پیش از هرکس، «تیمور بختیار»، اولین رییس ساواک شاه را بعد از تاسیس در دوران پس از کودتا به خاطر میآورد، آن هم به آن دلیل که پس از چند سال، به دستور شاه در بغداد ترور شد. بختیار یک کنشگر سیاسی بود که در زمان مصدق مدتی را به عنوان معاون در یکی از وزارتخانهها کار کرده بود. احزاب کوچکی که جبههی ملی را تشکیل می دادند، از جمله حزب او، برای نسل جدید کوشندگان سیاسی چندان آشنا نبود. در عین حال ۲۵ سال استبداد بیامان دوران بعد از کودتای ۲۸ مرداد هیچ فرصتی برای او و دیگر سیاستمداران همترازش، برای خودنمایی به جامعه باقی نگذاشته بود. بنابراین او نه هوادار داشت، نه هواخواه. نه محبوب بود و نه منفور. چهرهی او حتا به اندازهی چهرهی دربان گردنکلفت کاباره شکوفهنو که همیشه عکسهایش پشت سر گوگوش و جمیله زینتبخش جلد مجلات میشد، برای مردم آشنا نبود. او حتا آخرین نفری بود که شاه به ناچار به نخستوزیریاش خواند. پیش از او کریم سنجابی، صدیقی و امینی، هریک به دلایلی پیشنهادش را رد کرده بودند. پس در اینصورت به هنگام پذیرش منصب نخستوزیری نه خودش احساس قهرمانی میکرد، نه کسی او را قهرمان میپنداشت، سهل است اکثریت قریب به اتفاق کوشندگان سیاسی، روشنفکران و مردمی که خود را به جریان عمومی اعتراض سپرده بودند، او را مستوجب ملامت و اقسام اتهامات میدانستند. از سوی دیگر عمر دولت ۳۷ روزهاش نیز، درآن طوفان سهمگین خانومانسوز، فرصتی برای کسب محبوبیت و نشان دادن قابلیتهایش در اجرای برنامهای که تعهد کرده بود (که مطالعهی آن هنوز هم بعد از ۳۳ سال حسرت برانگیز است)، برایش فراهم نکرد. آن کسان اندکی هم که یک دوباری، در یکدو جای تهران به حمایت از او برخاستند، گروهی از خانوادههای مرفه افسران و مدیران بودند که یا بلیط پروازشان تا آن تاریخ آماده نشده بود، یا نگران آیندهی خود و همسرانشان بودند و اکثرشان نیز شناخت چندانی از این چهرهی ناشناس در ساختار سیاسی دوران پهلوی نداشتند.
بنابر آنچه گفته شد، بختیار به رغم قامت بلند و چهرهی مقبول و انتساباش از یک سو به مصدق، از سوی دیگر به ایل بزرگ بختیاری، و ادبیات دموکراتیکاش در فضای استبدادزدهی پادشاهی پهلوی و انحلال ساواک و لغو سانسور مطبوعات و رادیو تلویزیون، آزادی زندانیان سیاسی و وعدهی انتخابات آزاد و انحلال مجلس فرمایشی (خواستههایی که اگر یک چارک آن در حال حاضر محقق شود، همه کلاهشان را به هوا خواهند انداخت)، هرگز نتوانست در آن قیل و قال پایان ناپذیر، محل اعتنای چندانی قرار بگیرد؛ آنچه بختیار را «بختیار» کرده است، نه سابقهی مبارزات سیاسی طولانیاش علیه استبداد شاه بود، که نامدارتر از او در این عرصه بسیار بودند و نه مبارزاتاش علیه نظام روحانیان بود، که چندان نپایید و سرانجامی نیز نیافت، بختیار چه آگاهانه، چه از روی تصادف، در جایی نشست و حامل پیام ناشنیدهای شد، که ملت ما، به رنج و خسارتی گران آنرا شنیدند. اهمیت روزافزون بختیار در این است که بدل به نماد آگاهی شده است. جملهی طلایی او هماینک سکهی رایج کوچه و بازار است :«شما این صنف را نمیشناسید، دیکتاتوری نعلین هزاربار بدتر از دیکتاتوری چکمه است».
هشدار بختیار را آنروز کسی نشیند، یا اگر شنید به گوش نگرفت. اما چندی نگذشت که آن هشدار، زمزمهی پنهان و آشکار همهی سیاستمداران و کوشندگان سیاسی واجتماعی شد و هر کس پشیمانی و غفلت غیرقابل جبران خود را به زبانی بیان کرد. بازرگان که خود کمک زیادی در جریان انتقال قدرت و در دوسه روز پایان حیات رژیم پهلوی از بختیار گرفت، و به جبران آن، وی را از چنگ «حجرهنشیان» بیمقدار نجات داد، آن هشدار بختیار را به این زبان گفت که آنچه ما کردیم «قیام جهالت بود علیه استبداد».
مجسمهی بختیار، نه به دلیل کردهها و نکردههایش، پیش از رویداد ۵۷ و پس از آن، بلکه به دلیل هشدار تاریخی و شجاعانهاش، چه بخواهیم، چه نخواهیم، در چهارراه رویدادهای آینده، برپاست. صدای او که خود نیز قربانی همان دیکتاتوری نعلینی شد که هشدارش را داده بود، هماکنون در همهجا پیچیده است.
قتل بنزين با چاقوی آتش زير پل مديريت شجونیها!
منتشرشده: ژوئیه 19, 2011 در اجتماعيبرچسبها:قتل, مرد, ناموس, پل مديريت, تبعيض جنسيتي, جامعه روحانيت مبارز, حجاب, حجاب اجباري, دختر دانشجو, زن, شجوني, غيرت
تازگیها به لطف و بركت اين مملكت اسلامی و رئوس با ايمانش دارم به ناشناختههای ضميرم دست میيابم. اين همه مدت، خيال میكردم سرشت مرا از خاك آفريدهاند. سرد، ساكت، آنقدر پست كه هر كسی از راه میرسد پای بر فرق وجودم میگذارد و مرا زير گامهای نااستوارش له میكند. مشتی از وجودم را با تفی خيس میكند و گلولهای میشوم و هر آن قل میخورم در دستان خيالش.
باور كن چندشآورست وقتی كه در مسير عبورت در خيابان، يكی با چشمها و نگاه شهوتآلودش تو را در چنبرهی خيالش میگيرد و درقالبی ديگر جستجو میكند؛ آنقدر تو را میكاود كه ديگر در تشخيص جنس لباست میماند، به خود جرات میدهد كه بيايد با گستاخی تمام بگويد كه جنس لباست از چيست؟ حرير است؟ قيمتش چند است؟ اهل فروش هستی؟ آنقدر محو وجودم شده است كه مهلت نمیدهد كه بگويم اشتباه میكنی، لباسم خز است و در ضمن، به هيچ قيمتی فروشی نيست. هر روز پاپیام میشود. تكرار مكررات و من نيز! تا اين كه تصميمش را میگيرد. هر روز و هر شب ثانيهشمار مغزش، لحظات ناب انتقام را در جلو ديدگانش به رژه میگذارد. زمان موعودش فرامیرسد. با تعقيب و گريز در بلندای قربانگاه قرار میگيرم و در ازدحام چشمها، قربانی هوسی میگردم. در خون میغلطم و سوژهای ناب میشوم برای خبرنگاران و عكاسان. و قاتلم، جوانی ناكام كه لابد چند صباحی بايد در راهروی محكمه اين پا و آن پا شود تا حكم تبرئه يا اعدامش صادر شود. و اما من نيز از دادگاه و محكمه بینصيب نمیمانم. منی كه ديگر وجود خارجی ندارم ولی تازه دارم شناخته میشوم. افكار و عقايدم، طرز پوششم، سبك راه رفتن و منشام، همه و همه بايد در محافل و مجالس وعظ زير سوال رود و توجيهی باشد برای رفتار عاشق سرگشتهام!
جعفر شجونی عضو «جامعهی روحانیت مبارز» در گفتگو با «فردا» میگويد: «دختر و پسر مثل آتش و بنزين هستند». خيلی با خودم درگيرم تا ببينم منی كه اين همه سال خيال میكردم از خاكم بالاخره خاكم، آتشم يا بنزين!؟ اما به اينجای سخنش كه میرسم دنيا برايم رنگی ديگر بهخود میگيرد: «بعضی از خانمها جوانان را آتش میزنند، آنها را تحریک میکنند، ارضا نمیکنند، آن جوان هم از لحاظ روانی آسیب میبیند، چاقو برمیدارد و به جان طرف میافتد. نمونهی آن را هم در چند وقت اخیر بارها مشاهده کردهایم.» مُهر توجيه!
نمیدانستم كه با دست رد زدن به تو، روح و روانت را معيوب میكنم. نمیدانستم از اين به بعد بايد محافظ غيرتت هم باشم كه لكهدار نشود و با نزديكشدن به تو مراقب احساساتت باشم كه جريحهدار نشود تا مبادا دچار قتل نفس شوی! ولی نه! درست است خوب فهميدی. من از خاك نيستم، آتشام، شوقام، لهيبام، شرری هستم كه به جانت افتادهام. قدرتی كه در من نهادينه شده بيشتر از آن ريا و تزويریست كه تو در پس آن جامهی تقوا نهان كردهای. وسوسهای شدهام به جانت كه مثل خوره روحت را میخورد. برای مغلوب كردن من دست به هر كاری میزنی تا مرا پست و ناچيز جلوه دهی ولی نمیتوانی. وجودت محصور من است، مغزت معيوب است، همهی هيبتم تو را ترسانده كه بر سر هر معبری، ماموری گماشتهای تا مبادا تار مویم دلت را بلرزاند و غيرت نداشتهات را به رخت كشد. پتك حجاب را بر سرم میكوبی تا به قول خودت مامن و آسايشی برايم بيابی در حالی كه در سراسر شب، مخيلهی ذهنت را با زنی پر میكنی تا شايد كمی بياسايی! آتش و آرامش؟!
ای شجونیها! گذشت آن روزها كه «مجنون» كاسهی شكستهی شيرش را به دلدادگی «ليلی» تعبير میكرد. دختران امروز با دست رد به سينهی خاطرخواه زدن، يا محكوم به اسيدسوزی میشوند و يا كشتهشدن به زخم خنجر. فكر نمیكنيد كه زمان آن فرارسيده تا تلنگری به خود بزنيد و راه و چارهای برای اين همه جنايت و فساد بينديشيد؟ درد ما فقر فرهنگیست نه بیحجابی. حجاب مصونيت نيست كه اگر بود اينهمه تجاوز به نواميس در يك كشور اسلامی نبود. كه اگر بود هر صبح و شام در بلاد كفر، شهوت و فحشا مدار زندگی را از مسير خود خارج كرده بود و ديگر جهان اولی در ميان نبود! كسانی كه پتك حجاب را بر سر زنان میكوبند به دنبال غيرت نداشتهی خود میگردند، غيرتی كه در دكهی هيچ عطاری يافت مینشود، مگر در سيرت پاك هر انسان عدالتخواه. كسی كه غيرتش در گرو حجاب زنان خويشاوندش (ناموسش!) است بايد گفت كه مقهور زن است و خود هيچ است و پشيزی ارزش ندارد چه رسد به اينكه تاج سری و مامنی باشد برای همسرش؛ كه حافظش هم باشد از نگاه هيز و شهوتآلود نامحرمان و كجروان طريقت. حجاب مصونيت نيست تنها حربهایست كه مردان سالار بودنشان را نشان دهند و يا جسارت و زور و بازويی نشان دهند. همين و بس!
————————-
اين مطلب در وبلاگ «سه راه جمهوري» منتشر و در اينجا باز نشر ميشود
قلم، قصهي لشكر محنت!
منتشرشده: ژوئیه 6, 2011 در اجتماعيبرچسبها:14 تير ماه, قلم, كابوك, نويسندگان, اهل قلم, حكومت اسلامي, حرمت قلم, روز اهل قلم
« سياره عطارد» كاتب و نويسندهي ستارگان، خودش را با نام و ياد اهل قلم آذين بست و هوشنگ، پادشاه پيشدادي ايران در يكي از روزهاي همين ماه، نويسندگان را به رسميت شناخت و از آنان تجليل كرد و مردم، به جشن و پايكوبي پرداختند و آن جشن، رسمي ديرينه شد تا براي پاسداشت و گراميداشت «اهل قلم» جاودانه شود كه نشد!
اي كاش هنوز هم قلم و دوات حرمت داشت و تنها به نامش براي زيور و زينت اوراق سررسيدمان بسنده نميكردند و گلوگاه قلم را نميفشردند تا مبادا تراوشات مغزش را آنطور كه خود ميخواهد به روي ورق آورد. 14 تيرماه، يك روز كم از نيمهي ماه، روز «اهل قلم» «نمادی برای تجلیل از صاحبان قلم و نویسندگان»! نيز گذشت.
اما قلمدان افتاد، پرها به هوا خاست و بغض قلم شكست و پهلويش ترك برداشت. نميدانم شايد به ياد شرف، شرف اهل قلم افتاد كه بخاطر همين قلم، دو سال است كه در دخمههاي جمهوري اسلامي محبوس است و محروم از نوشتن. و يا شايد هم براي آوارگي نويسندگان بزرگي چون عباس معروفي گريست و يا احتمالن از اينكه شاهد مرگ نويسنده بزرگي چون هدايت بود، عقدهاي گلو گير دامنگيرش شد. خلاصه به ياد هر چه و هر كس كه بود، همراهيش كردم. كتابهاي ممنوعه نويسندگان را مرور كرديم و من خاك روي جلدشان را سرمهي چشم كردم تا هميشه به يادم بماند كه تجليل از بزرگان اهل قلم در جمهوري اسلامي يعني چه!
در حكومتي كه بايد و نبايدهاي بسياري مانع تراوش قلم ميشود، چه بسا ابزاري ميشود تنها براي ارتزاق. البته اگر همين هم به مذاق حكومت خوش آيد. سرنوشت و روزگار اهالي قلم، با غم و شادي مردم جامعه همآميخته است. ولي اگر در ايران از اهالي قلم باشي و بخواهي به نان و نوايي برسي و در راهروهاي فرهنگ و ارشاد براي مجوز چاپ و نشر كتاب همچون گويي دست به دست نچرخي، بايد بر هر چه ناملايماتيست در جامعه، چشم بپوشاني و تنها از گل و بلبل بنويسي.
نويسنده كتابهاي كودكان كه باشي،«كودكان كار»، در آن نقشي ندارند زيرا براي روحيه نسل آينده خوشآيند نيست. مبادا فكر نوشتن « ماهي سياه كوچولو » را در سر داشته باشي چه اگر قرار به تجليلي هم از نويسنده چنين كتابهايي باشد در بلاد كفر است نه در ايران آزاد اسلامي! يادت باشد در نوشتن كتابهايي براي نسل «جوان» از عقدههاي سركوب شده و آرزوهاي جوانان سخن نراني كه بدآموزي دارد، از جنس لطيف «زن» كه سخن ميگويي مراقب باش كه گيسوان مواج و ظرافت اندام زنانه را در ذهن و نوشتهات ترسيم نسازي كه «زن» در مملكت اسلامي، همچون گوهريست كه هنوز از دل صدف بيرون نيامده تا مبادا دل مردان عصرش را بلرزاند و غيرتشان را زير سوال ببرد. همان بهتر است كه او را در ميان نوشتههايت، در لابلاي ملحفهاي بپيچاني و او را با پيشبند در مطبخ، در قالب كدبانويي به تصوير كشي. اگر در زمره نويسندگان مقالات اقتصادي هستي، يادت باشد آمار و ارقام را از دولت «فخيمه» بگيري و همچنين يادت نرود از «مفاسد اقتصادي» و « دستهاي آلوده » سخن نراني. و اگر در باب علم مينويسي، از ماهواره اميد حتمن ياد كني و يا اگر …
بله اينگونه است كه در حكومت اسلامي قلم حرمت دارد و براي فكر و انديشه صاحبان قلم ، ارج گذارده ميشود بدون هيچ محدوديتي!
راستي تا يادم نرفته بگويم كه اگر اهل قلم هستي لفظ «معظم» را در نوشتههايت هرگز از قلم نيندازي!
————
پ.ن:
آثارالباقيه ابوريحان بيروني
علما و مراجع عظام! گر مرد رهيد بسم ا…
منتشرشده: ژوئیه 1, 2011 در سياستبرچسبها:مراجع, اعتصاب غذای زندانیان سیاسی, بازي وبلاگي, تحصن, حمايت از زندانيان سياسي
قصه ناتمام آهن و فولادست
نه اين موازيهاي پيدا
كه اراده و ايمان!
چند روزي ست كه از شكستن اعتصاب غذاي 18 تن از بزرگ مردان عصرمان ميگذرد كساني كه با اعتصابشان قصد داشتند كوس رسوايي حكومت اسلامي را بر سر هر كوي و برزني به صدا درآورند و به همگان ثابت كنند كه در اين ديار، جسم و جان آدمي براي زمامدارانش قدر و قيمتي ندارد. قصد داشتند نداي مظلوميت مردان آزاديخواه را بر سر هر كور و كري فرياد زنند تا شايد از خواب غفلت بيدار شوند. ‹‹بهمن احمدي امويي›› در ملاقات كابيني به همسرش ‹‹ژيلا بني يعقوب›› ميگويد: ‹‹ ميدانیم که مقامات صدای ما را نمیشنوند و رسیدگی نمیکنند اما شاید صدای ما به مردم رسید ››! خانوادههاي زندانيان، رسانههاي سبز و طرفداران حقوق بشر توانستند اين اخبار را به صدر اخبار جهان برسانند و مجامع بين المللي را از فجايع ناگوار زندانها مطلع سازند اما آيا وقايع، تمام و كمال به گوش تمام مردم كشورمان هم رسيد؟
اعتصاب به پايان رسيد. ولي مگر ظلم هم با ختم اعتصاب به پايان رسيد؟ و يا آيا اعتصاب غذا و بيعدالتي فقط به اين 18 عزيز در بند محدود ميشد؟ نه اين قصه سر دراز دارد. تنها در اين دو سال نيست كه بر روي هر معترض و آزاديخواهي شمشير از نيام كشيدهاند بلكه دير زمانيست كه مردان قدرت و زور، رداي مردانگي و رحم و مروت را از تن بدر كردهاند و با خشم و نفرت در گلوگاه انديشه ايستادهاند تا گلوي هر مبارز نيكانديشي را بفشارند و حتي به در بند كردنشان هم خرسند نگردند بلكه حق حيات را از نيز از آنان سلب سازند.
سه هموطن كردمان قريب به يك ماه است كه دست به اعتصاب غذا زدهاند تا شايد حقوق از دست رفتهشان را باز ستانند. از حق نگذريم اين سه عزيز حتي از طرف رسانههاي سبز نيز درحقشان اجحاف شد و اخبار آنها در لابلاي ديگر خبرهاي سياسي روز گم شد. براستي ارزش جان آدميزاد در شهرت و نام بلند آوازه اوست؟ و يا اينكه به حكم انسان بودن، همگان مسوولاند تا در جهت احقاق حقوق حقهاش برخيزند!
اكنون روي سخنم با شماست مراجع عظام! مي توانيد سه روز تمام، لب بر طعام و شراب ببنديد و براي قرب به خدا معتكف دير شويد و تسبيح خدا گوييد حال آنكه ميتوانستيد يك روز، فقط يك روز از آن را براي دادخواهي و مظلوميت مظلومان دربند در اماكن عمومي تحصن كنيد تا صداي حقطلبي اين عزيزان را در سكوت رسانههاي داخلي به گوش همگان برسانيد مگر نه اين است كه رضايت خدا از گذرگاه و معبر ‹‹حقالناس›› ميگذرد! گفتم ‹‹حقالناس›› بله از زبان خود شما ميگويم كه: وقتي در مقام و جايگاهي باشي كه صداي مظلومي را بشنوي و بتواني به حقطلبي او برخيزي و بلند نشوي ظلميست كه در حق او روا داشتهايد. اگر خلاف ميگويم توجيهم كنيد. در اين دو سال به كرات شما مراجع ، مخاطب نامههاي تظلمخواهي از طرف زندانيان سياسي، خانواده زندانيان و يا ديگر رسانههاي آزاديخواه بودهايد و تنها در واكنش به اين نامهها در قالب بيانيه و مجالس وعظ، تكليف را از سر باز كرديد و به همان واكنشها بسنده نموديد. بهتر نيست كه ديگر از كسوت بيانيه و تظلمخواهي در قالب مجالس درس و وعظ، بيرون بياييد و عملن اعتراض خود را نشان دهيد؟ پيش از آنكه مجددن اتفاق ناگوار و جبران ناپذيري براي اين عزيزان بيفتد در برابر اين همه ظلم و ستم بايستيد و پژواك صداي هموطنان در بندمان شويد همانطور كه آنها پژواك صداي ديگر دوستان در بندشان هستند. اگر واقعن مرد ميدان عمل هستيد بسما… !
جويبار جاري شده از اوين و گوهردشت به كجا ختم خواهد شد؟
منتشرشده: جون 23, 2011 در سياستبرچسبها:ماهي سياه كوچولو, اعتراض, اعتصاب غذای زندانیان سیاسی, حمايت از زندانيان سياسي, زندانيان سياسي, صمد بهرنگي
ماهي سياه كوچولو، در پي حسرت يك لحظه ديدن مهتاب توي خانه چه خيالها كه در سر نپروراند. با خود انديشيد براي رسيدن به آن سوي خيال و آزاد زيستن، بايد راه دريا را پيش گرفت. راه دريا كم مصائب ندارد. راهش لاجرم از دروازه عصيان ميگذرد براي رهايي از انزوا و تاريكي بايست قد علم كرد و از جمعي شوريده و پوسيده و منزوي جدا گشت. بايد انقلاب كرد و سنتها را پشت سر گذارد. واه… كه، براي رسيدن به دريا چقدر بايد و نبايد. او بايد به همه ماهيان پير و خرفت زمانهاش بفهماند كه ته جويبار به همينجا ختم نميشود درست است كه جويبار زندگي روان است اما بايد سمت و سوي جريانش به درياي آزادي رسد نه به مرداب، تا نور ماه را بتوان در آن نظاره كرد. قدم در راهي سخت و ناهموار گذارد با اره ماهيها و مرغ ماهيخواراني مقابله كرد كه ‹‹ دلشان مي آمد هم جنس خودشان را بكشند و بخورند››! دل كوچك ماهي قصه ريش ميشد وقتي به اين همه سياهي فكر ميكرد. ميدانست كه مرغ حيلهگر زمانهاش ‹‹ معدن بخشايش ›› نيست كه به او التماس كند. بايد از در مقابله و فكر و انديشه وارد شود تا رهايي يابد نه با عجز و لابه و تملق. ماهي سياه كوچولو، باعظمت به دريا رسيد و به جمعي كه با صياد مبارزه ميكردند پيوست و حاضر شد كه در اين راه از تعلقات مادي خود دل بركند و راه آزادي را براي ديگران هموار سازد و يا شايد بهتر است كه بگويم نشاط و زندگي را براي همنسلانش به ارمغان گذارد. تفكر ماهي سياه دورانديش در اين جملات خلاصه شد كه ‹‹ مرگ خيلي آسان ميتواند به سراغ من بيايد، اما من تا ميتوانم زندگي كنم نبايد به پيشواز مرگ بروم ،البته اگر يك وقتي ناچار با مرگ روبرو شوم، كه ميشوم، مهم نيست، مهم اين است كه زندگي يا مرگ من چه اثري در زندگي ديگران دارد››!
عزت الله سحابي، زندان، آشناي ديروز و امروز، پس از 60 سال فعاليت سياسي درگذشت. در طي مراسم تشييع آن بزرگوار ماموران امنيتي، صلابت و متانت بانويي بزرگوار، همچون هاله را بر نميتابند و به وي حمله ور ميگردند و وي را به شهادت ميرسانند. عزيزان دربند، تاب اين غم جانگداز را ندارند از اين همه سبعيتي كه رژيم، نثار دختري داغدار زير تابوت پدري ميكنند به ستوه ميآيند. رضا هدي صابر در اعتراض به اين قتل، دست به اعتصاب عذا ميزند تا صداي اعتراض خود را به اين همه جنايت و وحشيگري به همگان برساند هدي صابر در اين راه بابي ساندزي، ديگر شد و چه شرافتمندانه جان خود را ازدست داد. در ابتدا 12 تن از زندانيان در پي اعتراض به اينهمه خشونت دست به اعتصاب غذا زدند تا در درك پيام وقايع اتفاقيه گامي برداشته باشند. جان خود را در كف دست گرفتهاند و غيورانه در پاي اين اعتصاب ايستاده اند تا به حقوق و خواسته خود كه همان پاسخگويي مراجع قضاييست دست يابند و امروز چند تن از ديگر عزيزان دربند با اين بزرگواران همراه شدند اينك ما، با حمايت خود اين اقدام عزيزانمان را ارج نهيم و با كنشهاي اجتماعي خود با آنها همراه شويم و نظام را وادارسازيم تا به خواستههاي آنان تن دهد كه خواسته شان چيزي جز خط نفي بر هر چه ظلم و بيداد است، نيست. زندانيان خواهان حمايت، در برابر تصميمي هستند كه گرفته اند. امتداد اين جويبار من و تو باشيم!
راستي آن متولد آغازِ ماه گرم، اگر بود، ماهي سياه كوچولو را چگونه باز نويسي ميكرد… البته اگر در زندان نبود!
يادش گرامي…
درخواست جمعی از وبلاگ نویسان سبز از مراجع برای حمایت عملی از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی
منتشرشده: جون 22, 2011 در سياستبرچسبها:مراجع, اعتصاب غذای زندانیان سیاسی, علما
نامه جمعي از وبلاگنويسان سبز خطاب به مبارزان سوري
منتشرشده: مِی 10, 2011 در سياستبرچسبها:مبارزان سوري, وبلاگنويسان سبز, جنبش سبز
———————————————————————
در صورت تمایل به امضا نمودن این نامه و اضافه شدن به این لیست، پس از انتشار این مطلب در وبلاگ خود، آدرس لینک مربوطه را به آدرس spinooza56@gmail.com ایمیل نمایید.
ككمان بيبخار است نميگزد!
منتشرشده: مِی 3, 2011 در سياستبرچسبها:كوفيان, مهدي محموديان, محمد نوريزاد, هاله سحابي, پيام اسانلو, پيام عبدا...مومني و محمد داوري, امير عباس انتظام, تاجزاده, جنبش سبز, حسن جولاني, رمضانزاده, رسول بداقي, زندانيان سياسي, طبل بيعاري, عزت ا... سحابي
خبرچينان تاريخ پيغام ما را به كوفيان برسانند كه ما نيز، در بيوفايي به عهد، كم از آنها نداريم!
چقدر اين روزها كلمه ‹‹ جنبش ›› برايم غريب است جنبش را معمولا براي نشان دادن حركت و تكاپو بكار ميبرند اما آيا حركت و تكاپويي هست!؟ اينروزها چه خبري از اين به اصطلاح ‹‹جنبش ›› من و تو را به حركت واداشت!؟ اصلا خبري هست!؟ حقيقت داشت خامنهاي در بدو تولد ‹‹ يا علي ›› گفت!؟ چقدر لذت بخش بود وقتيكه حداديان طبل رسوايي ‹‹ شعيب بن صالح ››زمان را مينواخت! يادتان هست چند هفته پيش چه داستاني نقل محافلمان بود!؟ درست است همان داستان خر و كدوي مولوي را ميگويم به پيشنهاد جنتي پير خرفت كه از افاضات گوهربارشان در نمازجمعه بود. وه! كه چقدر اين ادبيات سكسواليته در سياستمان به ما ميچسبد و باعث نزهت روح و روانمان ميگردد! راستي نزاع خامنهاي و احمدينژاد به كجا رسيد؟ بين مصلحي و احمدينژاد صلح و آشتيكنان برقرار شد؟ از عروسي شاهزاده ويليام چه خبر؟ بوسه شاهزاده بر لبان نوعروسش بر بلنداي ايوان كاخ چه شيرين و حيرتانگيز بود! چقدر اينروزها گفتيم و خنديديم اصلا مگر من و تو دردي هم داشتيم كه برايش بگرييم! بله درست است به همين سادگي ما را از خودمان، از عزيزانمان، اهدافمان غافل كردند!
غم و گلايهام از گراني قوت و نان نيست، از به بند كشيدن احساسات و عواطفمان است، گلايهام از به انحصار درآمدن عقل و دركمان در كف كودتاچيانيست كه فهم و شعور من و تو را همچون گويي حيران و سرگردان ملعبهاي ساختند براي پيشبرد اهدافشان و من و تو همچنان شاد و سرمست از جنگ و نزاع بين دو قدرت و در اين بازي مضحك، من و تو اندك مجالي نمييابيم تا راهي براي نيل به اهدافمان بيابيم.
البته در اين چند روز در لابلاي اين اخبار كذايي جنگ قدرت، اخباري هم از زندانيان سياسي ديده ميشد كه: محمد نوريزاد بيش از چهل روز است كه در اعتصاب غذا بسر ميبرد آنهم با مشكلات جسمي كه دارد و زندانيان سياسي زندان گوهردشت دوره سوم اعتصاب غذاي خود را آغاز كردند آنهم تنها براي بدست آوردن حقوق اوليه يك زنداني، دختر رسول بداقي ميگويد: سه ماه است كه حق ملاقات حضوري و تماس تلفني را از پدرم گرفتند، مادر حسن جولاني مي گويد: بيش تر از پنج، شش ماه است كه از پسرم خبري ندارم و عبدا… رمضانزاده تحت شديدترين شكنجههاي روحي رواني قرار دارد و اخبار از ضرب و شتم همسر و برادر ايشان در دادگاه انفلاب حكايت دارد و مهدي محموديان عليرغم شرايط وخيم جسماني همچنان از حق مرخصي استعلاجي پزشكي محروم است و يا …
سيامك پورزند خودكشي كرد و بقول دخترش ليلي پورزند ‹‹ اين مرگ، مرگي بود اعتراضي و در كمال قدرت و اراده ››، عزت ا… سحابي در بستر بيماري در بيمارستان دستانش انتظار هاله عزيزش را ميكشد تا گرماي وجود هالهاش به رگهاي بيرمق و ناتوانش روحي تازه بخشد اما دادستان در نهايت شقاوت و بيرحمي تاكنون اجازه اين ملاقات را صادر نكرده است.
كلاهتان را قاضي كنيد تا ببينيد كداميك از اين خبرها نمود بيشتري برايمان داشت، اخبار نهاد حكومت و يا زندانيان سياسي!؟ گويا اين كودتاچيان خيلي خوب توانستهاند من و تو را در برابر اين اخبار ناگوار واكسينه كنند كه با شنيدنش حتي ديگر ككمان هم نگزد و دست آخر، زياد كه احساسات به خرج دهيم آهي از نهاد بركشيم و زياد هم كه بخواهيم تكاني به خودمان بدهيم تا از اين ماز پيچ در پيچ لعنتي، رهايي يابيم، باز سراغ شطرنج نهاد حكومتي رفته و سر بر زانوي تفكر مينهيم تا ببينيم كه كداميك از طرفين اگر كيش و مات شوند سود و منفعتي براي ‹‹ جنبش سبزمان ›› دارد تا شايد، از پس ماندههاي سياست چيزي نصيبمان شود و بتوانيم از سر خوشهچيني و ريزهخواري اين خوان گسترده، به ثروت آزادي دست يابيم اما دريغ از يك جو همت و غيرت، براي رهايي از بند ظلم و جور!
نگاهي به نامههاي تاجزاده عزيز بيندازيم كه با وجود سختترين شرايط، دست از مطالباتش نكشيده و شريعتمداري را به مناظره ميطلبد. شجاعت و ايثار را در پيام اسانلوي عزيزمان بيابيم كه از سر درد و با تمام وجود اعلام ميكند كه:‹‹ امسال همبسته با ديگر مردم مخالف با ديكتاتوري براي رسيدن به آزادي و دمكراسي خيال خود را به ميدانها و خيابانها ميفرستم ››. اميدواري را از پيام دو معلم سبز دربندمان عبدا… مومني و محمد داوري بياموزيم كه خواست خود را قدم نهادن در كلاس درسي ميدانند كه درس نخستش ‹‹ آزادگي و آزادانديشي›› باشد …
براستي كه گذر زمان بر من و تو چه كرد كه اينگونه بيخيال و بيدرد شدهايم! نزديك به سه ماه است كه از حصر رهبران جنبش ميگذرد و من در تب و تاب و دلنگران تكرار تاريخ دوباره زندگي آيت ا… منتظري براي رهبران جنبش و تكرار تاريخ دوباره زندگي امير عباس انتظام و مهندس سحابي براي زندانيان سياسي!
برخيزيم نگذاريم كه تاريخ طبل بيعاري و بيوفايي به عهدمان را به گوش جهان و جهانيان براي قرنهاي متمادي بنوازد و ناممان به بيعاران روزگار، در تاريخ ثبت شود. حقيقتا بياييد تا همراه شويم و بينديشيم كه چه بايد بكنيم!؟
نامه جمعی از وبلاگ نویسان سبز به شورای هماهنگی راه سبز امید
منتشرشده: آوریل 22, 2011 در سياستبرچسبها:جنبش سبز, سياست, شوراي راه سبز اميد
اعضای محترم شورای هماهنگی راه سبز امید
جنبش سبز اگر چه در لحظاتی سخت و دشوار به سر می برد اما به واقع تجربیات ارزشمندی که از خلال رویدادهای ایام پس از کودتای انتخاباتی 88 بدست آمد و روابط و ساز و کارهای رسمی و غیر رسمی نهادینه شده در لایه های مختلف اجتماعی و سیاسی، جنبش را مجهز به توانمندی هایی نموده که گذر از این ایام عسرت به روشنای آزادی از همیشه هموارتر به نظر می رسد. جنبشی که در ابتدای شکل گیری با شعارهایی مبهم، پراکندگی مطالبات، چشم اندازهایی ناروشن، ساختارهایی شکل نگرفته و بعضاً درون فرساینده مواجه بود، امروز به مدد خون هایی که داده شد، عمرهایی که در زندانها سپری شد، بحث و نقدهایی که در مجامع سبز شکل گرفت و روشنگریهایی که صورت پذیرفت، از آن دوران به سلامت گذار نمود. امروز می توان مدعی شد که جنبش به شناختی هر چند کلی از حیث اهداف، چشم اندازها، موانع و آسیب ها دست یافته است. در این روند نقش راهبری خردمندانه و پایمردانه آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی اهمیتی به سزا داشته است. این دو همراه بزرگوار علیرغم محدودیت ها و با علم به هزینه ها، در سخت ترین لحظات از میان دشوارهای موجود راهی می گشودند و امید را به جنبش و بدنه ی جوان آن تزریق می کردند. اگر چه موسوی و کروبی خود هیچگاه مدعی رهبری جنبش نبودند، اما همین تاکید آنها بر وجود «راه» در «به ظاهر بن بست های موجود» و همچنین ثبات قدم و نفس همراهی بی تکلف شان با مردم سبب گردید که رهروان جنبش سبز آنها را به رهبری برگزینند. از جمله نقش های محوری که این رهبران برگزیده ایفا کردند تلاش بی وقفه شان در گسترش مرزهای جنبش با رویکردی تکثرگرایانه و پرهیز از مرزبندی های تصنعی بود. تلاشی که می تواند و باید چراغ راه آینده جنبش باشد.
حرکت جنبش سبز به سمت ساختار یافتگی از یک سو و قدرت راهبری و انسجام بخشی موسوی و کروبی از سوی دیگر، سبب گردید که حاکمیت کودتایی نگران از قدرت رو به گسترش جنبش سبز، به حبس و حصر ایشان و همسرانشان اقدام کند. پس از این بود که شکل گیری شورایی به نام شورای هماهنگی راه سبز بیم و امیدهایی را در بدنه ی جنبش ایجاد نمود. در این میان گروهی که پیش از دستگیری موسوی و کروبی به صورت سازمان یافته به تخریب و تضعیف آنها می پرداختند و به اسم آزدیخواهی کمر همت به خدمت کودتاگران بسته بودند، همانطور که پیش بینی می شد، امروز که این رهبران در حبس رژیم به سر می بردند، با تغییر سوژه به تخریب نهادهای برآمده از راه سبز امیدی که موسوی و کروبی گشودند می پردازند. علیرغم وجود چنین جریانی، نمی توان منشأ همه ی نقدهای وارد بر عملکرد جنبش را از این دسته دانست. جنبش و نهادهایی که در راهبری جنبش نقش دارند ناگزیرند که گوشی شنوا برای نقدهای داخلی داشته باشند، آنچنان که موسوی و کروبی نیز چنین کردند و همواره پذیرا و پاسخگوی نقدهای وارده بودند. چنین نقدهایی، راه را بر کج روی ها، کند رویها و تندروی ها خواهد بست.
امروز که قریب به دو ماه از شکل گیری شورای هماهنگی می گذرد، امضا کنندگان این نامه نه در قالب یک تشکل سیاسی یکپارچه و در راستای اهداف سیاسی و منافع گروهی بلکه از موضع منتقدین دلسوز جنبش و از روی احساس وظیفه و مسئولیت به نقد عملکرد و کارنامه ی «شورای هماهنگی راه سبز امید» می پردازند. اگر واقع بینانه به عملکرد این شورا نگاه شود، انفعال و بی تحرکی مجموعه مذکور چنان بوده که کارنامه کارکردش اصولا خالی تر از آن است که قابل نقد باشد. نقدهایی که درباره ماهیت، ساختار و شفافیت مکانیزم ها در این شورا مطرح شده و می شود، اگر چه در جای خود قابل طرح و بررسی است، اما با درک حساسیت ها و شرایط موجود، می توان از این نقدها موقتا عبور کرد و تنها از منظر عملکرد شورا در مدیریت اعتراضات و حوادث پیش روی جنبش سبز به بررسی و نقد شورا و تحرک اعضایش پرداخت. اما متاسفانه در این سوی داستان نیز چیز چندان قابل عرضی وجود ندارد و بیم آن می رود که چنانچه این سکوت و انفعال ادامه پیدا کند، نه تنها نقش این شورا در سایه تردید قرار گیرد، بلکه خلا رهبری جنبش باعث از هم پاشیدگی و فروپاشی جنبش شود.
میراثی که اکنون در برابر دیدگان ما قرار گرفته ماحصل سالها مبارزه در راه آزادی است که اینک در جنبش سبز تبلور یافته است. راهبری چنین مجموعه ای آن هم در شرایطی چنین خطیر مسئولیت سنگینی است که موسوی و کروبی به خوبی از عهده ی آن برآمدند. این همراهان سبز به خوبی با ریشه ها و علل شکل گیری جنبش سبز آشنا بودند و دقیقا از همین منظر بود که توانستند با درایت کافی راه دراز گذشته را به وضعیت کنونی جنبش سبز پیوند زنند و فارغ از تنگ نظری ها و مرزبندیها، مصلحت مردم ایران و جنبش سبز را در نظر بگیرند و سرلوحه تصمیم گیریهایشان قرار دهند. به عبارت دیگر آنچه باعث جلب اعتماد بدنه جنبش سبز به این همراهان بزرگ شد صداقت و پایمردی آنان بود. مردم به عینه می دیدند که این همراهان سبز بر خلاف بسیاری از گذشتگان، به جای آنکه به مصالح حکومتی خودکامه بیندیشند، به مصالح ملی مردمی می اندیشند که سالهاست برای رسیدن به آزادی در تکاپو هستند. شورای هماهنگی نیز تنها زمانی خواهد توانست نقشی در مدیریت راهبردی اعتراضات جنبش داشته باشد که پرامید و ثابت قدم در همان مسیر گام بردارد. آنچه برای این شورا و جایگاهش وجاهت می آورد نه انتساب به آقابان موسوی و کروبی، که نحوه عملکرد این شوراست. موسوی و کروبی خود نیز جایگاه کنونی شان را به تدریج و در خلال ایام و پس از اثبات همراهی شان به دست آوردند. شورای هماهنگی نیز از این قاعده مستثنی نیست و می بایست با شفافیت بیشتر و عملکرد موثرتر و فعالانه تر اعتماد چشم های نگران بدنه جنبش را بدست آورد.
انتظار بر این نیست که این شورا در دام تندرویها بیفتد اما راه گریز از تندرویها، انفعال نیست. واقعیتی که امروز شاهد آن هستیم این است که به واسطه سکوت و انفعال شورا، فاصله آن با بدنه جنبش سبز، که روزی مطالبت و اعتراضات خود را از زبان موسوی و کروبی می شنید، هر روز بیش از دیروز می شود. چنین سکوتی از یک طرف باعث یاس و سرخوردگی بدنه جنبش می شود و از طرف دیگر، راه را برای ایجاد چندپارگی در جنبش و فرصت طلبی گروههایی که در زمان حضور موسوی و کروبی در سایه قرار گرفته بودند باز می گشاید. حبس و حصر راهبران برای جنبشی که چندان هم متکی به رهبران خود نبوده است می تواند یک فرصت تلقی شود. تبدیل این تهدید به فرصت و ادامه ی راه نیاز به مدیریت و تحرک و هماهنگی بیشتری دارد و فلسفه ی تشکیل شورای هماهمنگی نیز همین بوده است. نجواهای گاه به گاه ، پراکنده و مبهم شورای هماهنگی متناسب با نقش و جایگاه متصور شده به این شورا نیست. ادامه ی این سکوت و تردید در حرکت و سردرگمی در یافتن نقشه ی راه، گرد ناامیدی و یخ زدگی را بر فضای جنبش پاشیده، صف آزادیخواهان سبز را پراکنده و به جای هماهنگی، ناهماهنگی به ارمغان خواهد آورد.
لذا ما امضا کنندگان این نامه خواستار آن هستیم که شورای هماهنگی ضمن خروج از انفعال موجود، نقشی فعال تر در عرصه تحولات پیش رو بر عهده بگیرد و در عین حال رویکرد تکثرگرایانه ی موسوی و کروبی را همچنان در کالبد راهبری جنبش حفظ نماید تا در سایه ی چنین مدیریتی انسجام جنبش کماکان حفظ گشته و پیوندهای درونی آن گسسته نگردد. راه سبز امید و آزادی به خوبی توسط موسوی و کروبی و سایر همراهان سبز ترسیم شده است. پایمردی در اهداف و همراهی با مردم شیوه کارآمدی است که موسوی و کروبی بدان پایبند بودند. رجای واثق داریم که ادامه چنین روندی، ما را به منزلگاه آزادی رهنمون خواهد ساخت.
جمعی از وبلاگ نویسان سبز
————————————————————-
• آخرین لیست وبلاگ های امضا کننده را از اینجا دنبال نمایید.
• در صورت تمایل به امضا نمودن این نامه و اضافه شدن به این لیست، پس از انتشار این مطلب در وبلاگ خود، آدرس لینک مربوطه را به ahmadsaidi8808@gmail.com ایمیل نمایید.